قدس آنلاین:چند روز پیش غلط خوانیهای بارز پارهای از متن شاهنامه به وسیله یکی از منتقدان سینمایی، سوژه روز رسانهها شد. پرسشی که مطرح میشود این است که مشکل اصلی چه بود؟ اینکه یک منتقد سینما الزاماً باید در حوزه تخصص خود وارد شود و با متون ادب فارسی سر و کاری نداشته باشد؟ پس در این صورت این متون برای چه کسانی است؟ فقط شاعران و استادان دانشگاه و دانشجویان رشته ادبیات؟ یا این شخص خاص از این امر ناتوان بوده است و دیگران در خواندن متون کهن فارسی توانا هستند؟ اگر چنین است میشود خیلی از کسانی را که در این مورد انتقاد داشتند، در بوته چنین آزمونی گذاشت.
من تصور میکنم باید به این مسئله از جوانب گوناگون نگریست. از یک جانب باید پذیرفت بسیاری مواقع کسانی که حوزه اصلی کارشان چیز دیگری است، در حوزه ادبیات اظهارنظر میکنند. نمونه بارز این اظهارنظرها سخنرانیهای مقامات کشوری و لشکری در محافل ادبی است که بسیاری از مواقع متن این سخنرانیها را کسانی دیگر مینویسند و یا خود شخص مینویسد و بیان میکند. البته گاهی اوقات هم این مقامات در ابتدای سخن میگویند که از عهده سخنرانی برآمدن در حضور اهل ادب دشوار است، ولی باز خودشان همین کار را میکنند و کلیگویی و گاهی پرگویی میکنند.
یک نمونه دیگر این قضیه، سرایش شعر و علاقه داشتن به خواندن آن شعر در محافل و مجامع است. البته انتظار نمیرود همه کسانی که برای شعر سرودن تلاش میکنند شعرشان در سطح قابل قبول باشد، همچنان که خوشنویسی، نقاشی یا خوانندگی و نوازندگی همه آدمها در سطح قابل قبول و قابل ارائه نیست، ولی چطور میشود کسی که قدری به خوشنویسی یا نقاشی علاقه دارد، دلش نمیآید اثرش را در نمایشگاه آثار تجسمی ارائه کند، ولی کسی که به شاعری علاقه دارد دلش میآید آن را در یک همایش بزرگ بخواند؟
شاید یک دلیل این قضیه این باشد که شعر هنری است انتزاعی و غیرقابل لمس به وسیله حواس پنجگانه. از این رو تشخیص یک شعر خوب و یک شعر بد برای همه آسان نیست، در حالی که یک خط خوب و بد یا نقاشی قوی و ضعیف را به راحتی میشود تشخیص داد. درست از همین جهت است که توهم شاعری در میان آدمها خیلی بیشتر از توهم نقاشی یا خوشنویسی یا خوانندگی و نوازندگی رخ میدهد.
پس بخشی از این قضیه مربوط به ذات شعر است که متر و معیار روشن و واضحی برای کیفیت آن وجود ندارد و از این رو خود شاعران هم گاهی اظهارنظرهای عجیبی در مورد کیفیت آثارشان دارند.
اما بخشی دیگر از قضیه میتواند متوجه نظام آموزشی ما باشد. نظام آموزش ادبیات در مدارس و حتی دانشگاهها بیمار است. تمرکز در این نظام آموزشی فعلاً روی «مهارت» است نه «شناخت». دانشآموز برای تستزدن و موفق بودن در مهارتهای ادبی تربیت میشود نه برای فهم درست و شناخت هنری از متون ادب ما. از این رو است که جامعه از نظر ذوقی با ادبیات بیگانه میشود، از شعر کمتر لذت میبرد و متون کهن نیز برایش کمتر جذاب هستند. حاصل این میشود که ما روزبهرو بیشتر با این متون بیگانه میشویم.
تحولات سریع زبانی هم در این میان دخیل است. زبانفارسی امروز بیش از هر زمان دیگری در معرض واژگان بیگانه و نیز رواج اصطلاحات کوچه و بازاری است. سلیقههای ادبی نازل شده است و سلیقه نازل، متون نازل را هم میپسندد.
مجموعه این عوامل سبب میشود ما روز به روز از نظر سلیقه و دانش ادبی افت کنیم و در عین حال تصور کمال و فرهیختگی در عرصه شعر را داشته باشیم. این چیزی است که در شعرخوانیهای ضعیف، سخنرانیهای کممایه و دکلمههای پرعیب میبینیم و هرچه این افت دانش و سلیقه بیشتر باشد، این اتفاقات بیشتر رخ خواهد داد.
انتهای پیام/
نظر شما